نامت همين که سبز شود بر زبان من
طعم تمشک تازه بگيرد دهان من
من برکه اي زلالم و لب هاي کوچکت
افتاده اند مثل دو ماهي به جان من
تا بگذرد در آينه سرو روان تو
گل مي کند هرآينه طبع روان من
گيسو مگو که جاده ي ابريشم است اين
آنک رسد شکن به شکن کاروان من
دامان توست بازدم باغ هاي چاي
پيراهنت تنفس خرماپزان من
در سينه، جاي دل، حجرالاسودي توراست
اي چشم هات آينه ي باستان من
هر يک به شکلي از تو مرا دور مي کنند
نفرين به دوستان تو و دشمنان من
هر وعده، پشت پنجره.. اندوه ناشتا
چون قرص ماه حل شده در استکان من
***
بايد خروسخوان به تماشا سفر کنيم
آماده باش وقت سحر ماديان من...
عليرضا بديع