• وبلاگ : ...اينجا شبيه عشق
  • يادداشت : اينم داستان دعوت-همون برنده جايزه ادبي يوسف
  • نظرات : 4 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خواهرم شب قبل از پرواز پدر خوابش را ديده بود. خواب ديده بود پدر

    توي چاهي مي باشد. نزديک که مي شود پدر او را نهي مي کند که

    برگرد نيا. خطرناکه. ناگهان نوري از چاه بيرون مي زند. چشمش را نور

    مي زند و نمي تواند چاه را ببيند.