ز سامانم نميپرسي نميدانم چه سر داريبه درمانم نميکوشي نميداني مگر دردم ؟
نه راهست اينکه بگذاري مرا بر خاک و بگريزيگذاري آر و بازم پرس تا خاک رهت گردمندارم دستت از دامن به جز در خاک و آندم همکه بر خاکم روان گردي بگيرد دامنت گردم