آوخ ازين زمانه که هر دوست، دشمن است
آه کدام آينه بر دامن من است؟
هم از تو در گريزم و هم از تو ناگزير
دامن به دست دارم و دستم به دامن است 1
چشمم به هرم اشک دلت نرم کرد و اين
تاثير آه گوشه نشينان در آهن است
گفتم به اشک؟ بر مژه ام ردَ اشک نيست
تسبيحْ پاره اي ست که در بند سوزن است
کنکاش کن دليل جوان مرگي اش چه بود؟
اين گل جز اين که خون هزارش به گردن است
تفکيک کن به چشم من اغيار و يار را
چشمم به انتخاب تو اي عشق روشن است
عليرضا بديع