پرواز مي کنم که بگويم رسيده ام
هر چند آسمان شما را نديده ام
من خود به اختيار قفس را شکسته ام
من خود به اختيار شما را گزيده ام
بر شانه هاي خست? شيطان نريختم
بار گناه گندم و سيبي که چيده ام
بايد صبور بين شمازندگي کنم
هر آنچه ديده ام بنويسم نديده ام
له مي شوم در آينه هر روز بيشتر
انگار که تمام خودم را جويده ام
آنقدر خسته ام که تصوّر نمي کنيد
آنقدر راه رفته که ديگر بريده ام
گاهي هوا براي نفس کم مي آورم
گويي تمام خاک جهان را دويده ام
اي مردمي که پشت سرم حرف مي زنيد
من جور سادگي شما را کشيده ام
روشنک ارتياعي