نشسته بار گناهي نکرده بر دوشم
براي کم شدن درد خود نمي کوشم
و اين منم که پر از شعله هاي سوزانم
اگر چه ساکت و آرام اگر چه خاموشم
هميشه منتظرم اتفّاق سر بزند
هميشه چشم تو را در خيال مي نوشم
به خنده مردم اين شهر گفته اند مدام
که من کجا،تو کجا !کرده اي فراموشم
هنوز عاشقم اين را نمي کنم انکار
و حرفهاي کسي هم نرفته در گوشم
نشسته ام که بيايي،چقدر منتظرم!
که حل کنم هيجان تو را در آغوشم
تو وصله هاي تنت را بدوز بر تن من
لباس بي کسي و درد را نمي پوشم
گناههاي تو هم پاي من؛ که يک عمر است
نشسته بار گناهي نکرده بر دوشم
روشنک ارتياعي