سلام.
در اين مدار كه ماه جز غريبي نيست
غريبي تو و من قصه ي عجيبي نيست
...
گاهي چه تنها مي شويم در جمع هاي دوستانه مان ، اين جا هيچ كس تاريخ بلد نست ، هيچ كس نمي داند كه تاريخ چگونه آغاز شد ...اين جا همه ، همه چيز را فراموش كرده اند . بد درديست فراموشي ،آن هم از نوع آگاهانه اش . شهر مدت هاست آلزايمر گرفته و چه مي دانيم ...شايد اين هم يك برهه از زندگي ست .
خوبي عزيزم ؟
ديروز سر كلاس اندكي تا قسمت زيادي دچار ابهامات شديم ، جات خالي ...
شايد اين جمعه بيايد ...شايد...
تمام شايد ها را كه كنار هم بگذاريم ، مي شويد يك زنجيره به طول تاريخ و شايد بلندتر ... البته خيلي ها هم شايد هايي كه گفته اند را يادشان رفته ...
به روزيم با دلتنگي هاي داستان نويس ...
در ضمن .. اسم من رو چرا هر دفعه يه جوري مي نويسي ؟؟؟ انگاري اين نمك خوردن و نمك دون شكستن هايي كه اين روزا مد شده حسابي شما رو هم ... حالا ملت مي گن اين چه اسميه كه اين داره ؟