در خيالم رخ محبوب به تصوير کشم
وز سر شوق قلم بر دل و تدبير کشم
اول آن ديده ي ناديده به جان نقش زنم
وآتش عشق در اين حلقه ي تقدير کشم
گرد شاه نظرش بهر جهان آشوبي
لشکري از مژگان با طرب و تير کشم
تا نماند سر عشاق به تن در نظرش
بهر قتاله ي آن ديده دو شمشير کشم
ياد رويش شب هجران جگرم مي سوزد
عقربي بر مه رو آن شب دلگير کشم
عارض و آن لب ياقوت و تن نازش را
کو دگر تاب که با خامه به تصوير کشم
قلمم سوخت شب هجر و ورق زار گريست
از غمت بين که چه ها زين دل بي پيرکشم...
ديگه تا مطلب جديد نذاري برات شعر نمي ذارمممممممممممممم
بله ام!!!!