ديگر بس است اين همه افسون ودلبري
با اين حساب راه به جايي نمي بري
ميخواهم از نگاه تو اينبار بگذرم
با يک نگاه بي رمق و سرد وسر سري
گنجشک من براي تو اين خانه تنگ بود ؟
يا نقشه بود اشک مرا در بياوري
آخر چطور دانه بريزم براي تو
وقتي به روي شاخه همسايه مي پري ؟
شايد بدون دغدغه پيدا کنيد زود
يک آسمان تازه ويک جاي بهتري
حالا کجا بمان و غزل را تمام کن
اصلن درست نيست که اينگونه بگذري
خلقم به تنگ آمد وحرفي زدم ولي !
فردا به اين درخت شکسته بزن سري