بگو دشمن ببيند نور چشم مادر آوردند
بگو خاكسترش را سرمه ي چشم تر آوردند
ببين در آسمان مي چرخد اين تابوت ها امروز
ببين مردم به دوش اين جا دوباره پيكر آوردند
گل من قد و بالايش بلند و ناز و رعنا بود
ولي امروز آن گل را خدايا پرپر آوردند !
به هرگل مي رسم اين جا فقط مي بويمش آخر
كه نامي نه پلاكي نه فقط خاكستر آوردند
ببين يك كاغذ افتاده كنار پيكري بي نام
گمانم بين دفترهاش يا از سنگر آوردند
نوشته : مادرم اين جا به عشق رمز يا زهرا
همه امشب پلاكا را ز گردن ها درآوردند...