شيطان شد و در جان من افتاد ،چشمتدين مرا بر باد عصيان داد، چشمت
گفتي به دل يا چشم من يا دين و دنيافرياد زد دل، هر چه بادا باد، چشمت با عشق شيرين تو عمري بيستون کندعهدي مگر بسته است با فرهاد، چشمت مثل تمام خاطرات عاشقانهرفتي خودت اما نرفت از ياد، چشمت گاهي غزالي مي شود گاهي پلنگيآخر بگو صيد است يا صياد، چشمت گفتند اين شوريده را ساماني امّاآخر سرم را مي دهد بر باد، چشمت
(حسين حاجي هاشمي)