و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!
در اين کوير نمان چشمه اي مسافر شو!
و عشق بغض مرا از نگاه خيسم خواند
گرفت زندگي ام را و گفت: شاعر شو!
و عشق خواست که اين گونه در به در باشم!
که ابر باشم و يک عمر در سفر باشم!
عليرضا بديع