• وبلاگ : ...اينجا شبيه عشق
  • يادداشت : خدا كه عينك ندارد!
  • نظرات : 30 خصوصي ، 41 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دلم برات سوخت:

    زلف رها در بادت آخر داد بر بادم

    لايق نبودم بندگي را کردي آزادم

    بردم شکايت از تو پيش مستي چشمت

    لب وا نکرد اما صداي سرمه بنيادم

    در هرکجا باشي فراموشت نخواهم کرد

    گفتي و در آغوش چشمت بردي از يادم

    يک روز چون زنجير بر پاي من افتادي

    يک عمر همچون سايه در پاي تو افتادم

    خواهد شنيد آخر، تو مي گفتي دلا! ديدي؟

    پشت در بي اعتنايي ماند فريادم

    آيينه اي بودم پر از شيرين که خسرو زد

    بر سنگم اکنون سايه سنگين فرهادم

    جاي شگفتي نيست آتشزايي شعرم

    آذرپرستي چون اوستا بوده استادم

    يوسف دلت پيش زليخا بود و فرسودي

    بيهوده عمري پاي در زنجير بيدادم

    يوسفعلي ميرشکاک