تورا هرگز نميبخشد دل منگناه تو دگر بخشيدني نيستتو سنجيدي مرا با درد دوري دل عاشق دگر سنجيدني نيستتو كه هرگز مرا عاشق نبوديچرادرگير خود كردي دلم راچرا با من چنين كردي ورفتيچرا كردي فزون تر اين غمم راسحرگاهان كه از ترديد هر درد زچشمم مي چكد اشك جدايي زخود ميپرسم اخر از چه رو بوددليل سر كش اين بي وفاييتو اي با ما چنين بيگانه از پيشچنين بيهوده رفتن از چه رو بود چرا كردي دلم را خانه ي غمچنين از ما گذشتن از چه رو بودپشيمانم از ان احساس جاويدپشيمانم از ان انديشه ي سرد رسد روزي كه همچون من شوي توشوي اشفته و ديوانه از درد شكستن در خود احساس عجيبيست همانند غم پاييز سرد استدل عاشق ندارد لحظه اي خوشپر از ويراني و درگير درد است