• وبلاگ : ...اينجا شبيه عشق
  • يادداشت : منو فراموش نكنيد
  • نظرات : 4 خصوصي ، 28 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    ز کوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي
    ازين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
    سال نو شادباش و عيدتان مبارک[لبخند][گل]

    تو را ديدم که غمگيني دعا کردم فقط غمگين من باشي

    شبيه نت لطيفي کاش سمفوني آهنگين من باشي

    اگر باشي هزاران قرص تسکين بخش دز بالا نمي خواهم

    براي من همين کافي اگر تو باعث تسکين من باشي

    جناب کوه را هم سنگرت کردي که از تو دست بردارم؟

    من از فرهاد هم عاشقترم بانو اگر شيرين من باشي

    به در يايم تو دلفيني که صد ها چشم مبهوت تو مي باشند

    ببين من سوختم بانو چه مي شد تو فقط دلفين من باشي؟

    ببين عاشق شدم خاتون ولي قاجار عشق تو نمي فهمد

    به خون حمام مي گيرم اگر حمام خون فين من باشي

    صراط المستقيم من شدي حتي اگر کافر بخوانندم

    خيالي نسيت مي خواهم فقط تو آن والا الضالين من باشي

    تو آن انجير شيريني خدا رويت قسم خورده

    مسلمان مي شوم تنها به شرط آنکه تو والتين من باشي

    به من گفتند مي سوزي هم اين دنيا هم آن دنيا ولي باشد

    جهنم مال من حالا بيا تا بعد از اين تو دين من باشي

    آرش واقع طلب

    گفنم چند روزي كه ميرم جنوب(محض ريا) -نيست كه ما دعوت شده ايم؟!-

    دلت برام تنگ ميشه:

    كدام صيغه؟ نه جمعم نه مفردم بانو

    خودت بگو چه كنم من مرددم بانو

    خودت بگو چه كنم؟ من به جبر مطلق تو

    بدون آنكه بخواهم مقيدم بانو

    دليل خلقت من انعكاس خصلت توست

    براي دم زدن از خوبي ات بدم بانو

    نگير خرده اگر خلوت تو را ديدم

    تو ملتفت نشدي؟ من كه در زدم بانو

    غلامرضا طريقي

    تقديم به تو به جرم اين كه صميمانه دوستت دارم

    هر کس براي خود تعريفي از هور مي کند. شايد هم درست باشد. ولي براي من هور-

    سواي شخصيت جغرافيايي، اپيدميولوژيک و اقتصادي اش يا اصلا سواي شخصيت اسمي

    اش در فرهنگ نامه ها- معني خاص ديگري مي دهد.

    قالب نو مبارك

    در اين شهر شلوغ- اين مامن ابليس- ويلانم!

    چه خواهم کرد ساعاتي دگر خود هم نمي دانم

    دم عيد است، مردم با خريد عيد مشغولند

    ولي من زير لب دارم"زمستان است" مي خوانم

    به قدري خسته ام،÷ايم به دنبالم نمي آيد

    تنم هم نيست ديگر مثل سابق، تحت فرمانم

    به ميدان مي رسم، اما نميپيچم به سمت چپ

    اگر چه از به راه راست رفتن هم پشيمانم!

    به پايم مي خورد يک بچه، جيغي مي کشد از دل

    تنش را سوخت گويي آتش افتاده بر جانم

    تماشايي است آتش بازي آتش، من از اين رو

    به خودحق مي دهم در کوچه سيگاري بگيرانم!

    غلامرضا طريقي

    غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
    پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
    طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
    و سفره اي که تهي بود بسته خواهد شد
    و در حوالي شبهاي عيد همسايه
    صداي گريه نخواهي شنيد همسايه
    همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت
    و کودکي که عروسک نداشت خواهد رفت

    منم تمام افق را به رنج گرديده
    منم که هر که مرا ديده در گذر ديده
    منم که ناني اگر داشتم از آجر بود
    و سفره ام که نبود از گرسنگي پر بود
    به هر چه آينه تصويري از شکست من است
    به سنگ سنگ بناها نشان دست من است
    اگر به لطف و اگر قهر مي شناسندم
    تمام مردم اين شهر مي شناسندم
    من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد
    نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد

    طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
    و سفره ام که تهي بود بسته خواهد شد
    غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
    پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
    محمد کاظم کاظمي

    چشم انتظاري...

    بي عمر زنده ام من و اين بس عجب مدار

    روز فراق را که نهد در شمار عمر ؟

    ما حيات را بي حضور تو ، حيات نمي شمريم .

    ما تا وصول فصل ظهورت ، زندگي نمي کنيم . آنچه مي کنيم، تنها تمرين زندگي است .

    اين که نامش را نفس نهاده اند ، شخص منتظري است که دمي آرام نمي گيرد و قرار نمي پذيرد . دمي که تا دم مرگ از پا نمي نشيند و پيوسته و مدام از دهليز تاريک خانه دل بر مي خيزد ودوان دوان خود را به پنجره انتظار و آستانه ديدار مي رساند و دمي ديگر ، محزون و حسرتبار باز بر مي گردد .

    پس اين نه تنفس که هر روز هر وله هزار باره انتظار است.

    هر که از ما آب مي نوشد و غذا مي خورد تنها از اين روست که تن را تا تلاقي گامهاي ظهورت ، بي توشه نگذارد و استوار نگه دارد .

    هر که از ما اگر روانه ميدان جنگ مي شود ، نمي رود که بجنگد ، مي رود که تمرين رزم کند تا براي حضور در سپاه تو آبديده شود .

    هر که از ما اگر به زخم و جراحت ، تن مي سپارد ،تلاش مي کند که درد کشيده تو باشد و هر که از ما اگربه استقبال شهادت مي رود ، جان مي دهد که براي حضور در رکاب تو کار کشته شود .

    پس ، اين زندگي نيست که ما مي کنيم ، حيات عاريتي است .

    ما اگر تاکنون در اين ديار دوام آورده ايم و در اين خانه سکني گزيده ايم از اين روست که مستأجر ياد تو بوده ايم .

    وقتي که تنها همين نسيم نام تو حيات آفرين است و تنها همين پناهگاه ياد تو آرام بخش ، ظهورت با هستي چه خواهد کرد و حضورت چه آرامشي در جان جهان خواهد ريخت ؟

    بيا که هستي ، حيات بيابد و جهان ، قرار و آرام بگيرد .

    مهدي شجاعي

    ما دير رسيديم

    با تو آن عهد که در وادي ايمن بستيم

    همچو موسي ارني گويي به ميقات بريم

    ما دير رسيديم . اما دست خودمان نيود .

    ما چگونه مي توانستيم زودتر بياييم در حاليکه بليط تقديرمان براي هزار و چهارصد سال بعد ، تاريخ خورده بود .

    آن زمان که پيامبر اکرم (ص)در خطه غدير خم دست اميرالمؤمنين را بلند کرد وفرمود:

    «من کنت مولاه فهذا علي مولاه»

    چقدر ما در عدم خون دل خورديم و حسرت کشيديم و آرزو کرديم که کاش در کناره آن برکه مقدس مي بوديم و دستهاي کوچکمان را نه بر دستهاي مردانه علي (ع) که بر خاک پاي علي مي کشيديم و مي گفتيم :

    راي آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرمايي

    و مي گفتيم :

    با بي انت و امي و نفسي و اهلي و مالي و ولدي

    و مي گفتيم ...

    و خدا که اينهمه اشتياق و حسرت و حرمان را در دلهاي ما ديد ، دلش نيامد که ما را بي ولايت بگذارد .رحمت بي انتهايش اجازه نداد که ما ر ا در برهوت هستي بي چراغ امامت رها کند .

    و خدا که اينهمه اشتياق و حسرت و حرمان را در دلهاي ما ديد ، غدير را تداوم بخشيد و مقرر کرد که پيامبر خاتم همچنان تا آخر عالم ايستاده بماند و هر زمان خورشيدي از منظومه ولايت را در دست بگيرد و اعلام کند که«هر که من مولاي او هستم از اين پس ... »

    و اکنون با چشمهاي دل به روشني پيامبر را مي توان ديد که در کنار غدير خلقت ايستاده است و دست بقيه الله الاعظم مهدي دوست داشتني را در دست گرفته است و فرياد مي زند : اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

    اين غدير ! اين پيامبر ! و اين دستهاي روشن مهدي !

    مهدي شجاعي

    اي خدا . به من دلي عطا کن که مشتاق نزديکي به تو باشد . و زباني که صادق ترين سخنانش به سوي تو بالا رود . و ديده حقيقت بيني که به درگاه تو تقرب جويد . خدايا . آنکه به تو معروف شد هرگز مجهول و بي نام نشود و هرکه به تو پناه آورد هرگز خوار نگردد . و هرکه تو به او توجه کني هرگز بنده ديگري جز تو نشود . خدايا . هر که به تو راه يافت روشن شد و هرکه به تو پناه آورد پناه يافت . من به درگاه تو پناه آورده ام . پس تو اي پروردگارم . نيت نيک مرا به رحمت و محبت خود نا اميد مساز و از فروغ محبت و عنايتت مرا بهره اي ده . اي مهربان من .

    + نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم مرداد 1387ساعت 9:32 توسط طاهره اسلامي | < type=text/java>GetBC(80); 4 نظر

    پروردگارا.زندگاني مرا در دنيا با بهترين نعمهايت آراسته کن و در آخرت در بهترين غرفه هاي بهشت مسکنم ده . مرا در دنيا با بهترين بندگانت همراه و همنشين ساز و در آخرت از ياران برگزيده ترين بندگانت قرار ده . مرا ياري کن تا به فرا گرفتن بهترين علمها مشغول گردم و آن را در بهترين طريقي که مي پسندي به کار برم . توفيق انجام بهترين عباداتت را به من عطا کن و بهترين نامهايت را ذکر شب و روز من قرار بده . چشمانم را به ديدن بهترين مخلوقاتت در زمين و آسمان منور گردان و ياريم کن تا شکر گزاريم براي تو بهترين سپاسي باشد که شکرگزاران درگاهت انجام داده اند . اي بهترين پرورش دهندگان ...

    پروردگارم ... به من يقيني نيکو عطا فرما که با آن از رنج طلب بياسايم ... يقيني بس عميق که با آن تنها بر تو تکيه نمايم و اطميناني خالص که با آن دشواري کارها را از انديشه ام دور نمايم ... مرا آسودگي بخش تا دل به اين جهان مسپارم و سلامتي عنايت کن تا بندگي ات نمايم . ياريم فرما و با بخشش و ميانه روي راه اعتدال را به من بنماي . چون تنها تو راهنماي بي قيد و شرطي .

    خدايا ... من آن نيستم که همه مي پندارند.تنها تو آگاهي و من که به راستي درون من چيست . خدايا تو مرا نزد همگان خوب و شايسته جلوه دادي و من بهتر از هر کس مي دانم که شايسته آن نامهاي نيکو نبودم ... اما با درياي لطف تو چه مي توان کرد ؟ پروردگارم ... چگونه مي توانم در برابر عظمت تو فرياد برارم و تقاضاي ذلت کنم .. و به همگان بگويم که من آن نيستم که مرا مي خوانيد ... اما آنگاه که تو مرا اينگونه مي خواهي ناچيز ترين سپاسم در برابر تو سکوت من است ...شکر ...

    پروردگارم . تو را مي خوانم آن زمان که ديگر پاسخي نمي شنوم ...و با تو مي مانم آن زمان که ديگري نمانده. ياري ام کن تا آنزمان که پاسخ هم مي شنوم باز تنها تو را بخوانم و در آن هنگام که ديگران با من مي مانند من با تو بمانم ... زيرا تو مرا کفايت مي کني...

    پروردگارم . من آن بنده روسياهي هستم که بهترين شبهايت را نيز به غفلت گذراندم ... تنها تو صدايم را مي شنوي آن زمان که مي خوانمت که خداي خوبم . مرا به عقوبت غفلتم دچار مکن . سرنوشتم را به لطف و برکت خويش آن گونه نما که با آن به تو نزديکتر شوم . تو هر زمان صدايم را مي شنوي...قبول آنچه خير و صلاح من در آن است را برايم آسان فرما . معرفت و فهم آن را به من عطا کن و اينها را سببي ساز براي خشنودي خويش. آمين اي مهربانترين مهربانان .

    گه زاهد تسبيح به دستم خوانند

    گه رند و خراباتي و مستم خوانند
    اي واي به روزگار مستوري من
    گر زانکه مرا چنان که هستم خوانند

    دختران روستا به شهر فكر مي كنند! دختران شهر در آرزوي روستا مي ميرند! مردان كوچك به آسايش مردان بزرگ فكر مي كنند! مردان بزرگ در آرزوي آرامش مردان كوچك مي ميرند!

    كدامين پل در كجاي جهان شكسته است كه هيچ كس به خانه اش نمي رسد؟؟

    برگشتي عزيزم؟

    چقدر دلم برات تنگ شده...

    هرچند كه خسته ايم برمي خيزيم

    هرچند نشسته ايم برمي خيزيم

    هروقت كه نام عشق را آوردند

    هرجا كه نشسته ايم بر مي خيزيم...

    دوستت دارم

    عقب تر مي برم جبر زمان را تا شب يلدا

    اگر ترديد خواهي كرد در تصميم فردايت...

    برگشتي عزيزم؟

    چقدر دلم برات تنگ شده...

    هرچند كه خسته ايم برمي خيزيم

    هرچند نشسته ايم برمي خيزيم

    هروقت كه نام عشق را آوردند

    هرجا كه نشسته ايم بر مي خيزيم...

    دوستت دارم

    عقب تر مي برم جبر زمان را تا شب يلدا

    اگر ترديد خواهي كرد در تصميم فردايت...

     <      1   2