بايد عاشق شد و خواند،بايد انديشه کنان پنجره را بست و نشستپشت ديوار کسي مي گذردمي خواند:
بايد عاشق شد و رفتچه بيابانهايي در پيش است!رهگذر خسته به شب مي نگردمي گويد:چه بيابانهايي! بايد رفت!بايد از کوچه گريختپشت اين پنجره ها مرداني مي ميرندو زناني ديگر...به حکايت ها دل مي سپرندپشت ديوار کسي درياواري بيداربه زنان مي نگريستچه بيابانهايي در پيش است!باد را مي نوشند!و براي تو...براي تو و بادآب هايي ديگر در گذرستبايد اين ساعت-انديشه کنان مي گويم-رفت و از ساعت ديواري پرسيد و شنيدو شب و ساعت ديواري و ماهبه تو انديشه کنان مي گويند:بايد عاشق شد و ماندبايد اين پنجره را بست و نشستپشت ديوار کسي مي گذردمي خواند:بايد عاشق شد و رفتبادها در گذرند...