غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پياده آمده بودم پياده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره اي که تهي بود بسته خواهد شد و در حوالي شبهاي عيد همسايه صداي گريه نخواهي شنيد همسايه همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت و کودکي که عروسک نداشت خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گرديده منم که هر که مرا ديده در گذر ديده منم که ناني اگر داشتم از آجر بود و سفره ام که نبود از گرسنگي پر بود به هر چه آينه تصويري از شکست من است به سنگ سنگ بناها نشان دست من است اگر به لطف و اگر قهر مي شناسندم تمام مردم اين شهر مي شناسندم من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره ام که تهي بود بسته خواهد شد غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت پياده آمده بودم پياده خواهم رفتمحمد کاظم کاظمي