چشم انتظاري...
بي عمر زنده ام من و اين بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر ؟
ما حيات را بي حضور تو ، حيات نمي شمريم .
ما تا وصول فصل ظهورت ، زندگي نمي کنيم . آنچه مي کنيم، تنها تمرين زندگي است .
اين که نامش را نفس نهاده اند ، شخص منتظري است که دمي آرام نمي گيرد و قرار نمي پذيرد . دمي که تا دم مرگ از پا نمي نشيند و پيوسته و مدام از دهليز تاريک خانه دل بر مي خيزد ودوان دوان خود را به پنجره انتظار و آستانه ديدار مي رساند و دمي ديگر ، محزون و حسرتبار باز بر مي گردد .
پس اين نه تنفس که هر روز هر وله هزار باره انتظار است.
هر که از ما آب مي نوشد و غذا مي خورد تنها از اين روست که تن را تا تلاقي گامهاي ظهورت ، بي توشه نگذارد و استوار نگه دارد .
هر که از ما اگر روانه ميدان جنگ مي شود ، نمي رود که بجنگد ، مي رود که تمرين رزم کند تا براي حضور در سپاه تو آبديده شود .
هر که از ما اگر به زخم و جراحت ، تن مي سپارد ،تلاش مي کند که درد کشيده تو باشد و هر که از ما اگربه استقبال شهادت مي رود ، جان مي دهد که براي حضور در رکاب تو کار کشته شود .
پس ، اين زندگي نيست که ما مي کنيم ، حيات عاريتي است .
ما اگر تاکنون در اين ديار دوام آورده ايم و در اين خانه سکني گزيده ايم از اين روست که مستأجر ياد تو بوده ايم .
وقتي که تنها همين نسيم نام تو حيات آفرين است و تنها همين پناهگاه ياد تو آرام بخش ، ظهورت با هستي چه خواهد کرد و حضورت چه آرامشي در جان جهان خواهد ريخت ؟
بيا که هستي ، حيات بيابد و جهان ، قرار و آرام بگيرد .
مهدي شجاعي