• وبلاگ : ...اينجا شبيه عشق
  • يادداشت : منو فراموش نكنيد
  • نظرات : 4 خصوصي ، 28 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ما دير رسيديم

    با تو آن عهد که در وادي ايمن بستيم

    همچو موسي ارني گويي به ميقات بريم

    ما دير رسيديم . اما دست خودمان نيود .

    ما چگونه مي توانستيم زودتر بياييم در حاليکه بليط تقديرمان براي هزار و چهارصد سال بعد ، تاريخ خورده بود .

    آن زمان که پيامبر اکرم (ص)در خطه غدير خم دست اميرالمؤمنين را بلند کرد وفرمود:

    «من کنت مولاه فهذا علي مولاه»

    چقدر ما در عدم خون دل خورديم و حسرت کشيديم و آرزو کرديم که کاش در کناره آن برکه مقدس مي بوديم و دستهاي کوچکمان را نه بر دستهاي مردانه علي (ع) که بر خاک پاي علي مي کشيديم و مي گفتيم :

    راي آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرمايي

    و مي گفتيم :

    با بي انت و امي و نفسي و اهلي و مالي و ولدي

    و مي گفتيم ...

    و خدا که اينهمه اشتياق و حسرت و حرمان را در دلهاي ما ديد ، دلش نيامد که ما را بي ولايت بگذارد .رحمت بي انتهايش اجازه نداد که ما ر ا در برهوت هستي بي چراغ امامت رها کند .

    و خدا که اينهمه اشتياق و حسرت و حرمان را در دلهاي ما ديد ، غدير را تداوم بخشيد و مقرر کرد که پيامبر خاتم همچنان تا آخر عالم ايستاده بماند و هر زمان خورشيدي از منظومه ولايت را در دست بگيرد و اعلام کند که«هر که من مولاي او هستم از اين پس ... »

    و اکنون با چشمهاي دل به روشني پيامبر را مي توان ديد که در کنار غدير خلقت ايستاده است و دست بقيه الله الاعظم مهدي دوست داشتني را در دست گرفته است و فرياد مي زند : اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

    اين غدير ! اين پيامبر ! و اين دستهاي روشن مهدي !

    مهدي شجاعي