سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...اینجا شبیه عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعر زیبای دوست بسیار عزیز و با احساسم:رویا باقری

    نظر

فوق العاده‏اس رویاجان! هنوز باور نمی کنم انقدر زود رشد کردی...انشاءا.. کتابت رو اینجا معرفی کنم.

اینم بگما چون خیلی ذوق زده شدم اینجا گذاشتمش تا از دست پست‏های بی روحم راحت بشید...

بگذار زمان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطرود  ز درگاه خداوند نباشد

 بگذار گناه هوس آدم و حوّا

بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم

وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...

زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

...

وقتی که قرار است کنار تو نباشم

بگذار زمان روی زمین بند نباشد...

http://www.toolooemah.blogfa.com/طلوع ما


دلتنگم...

    نظر

هرچند این زمانه ...دلم تنگ است

امروز بی بهانه دلم تنگ است

.....من کوچه کوچه کوچه دلم تاریک

من خانه خانه خانه دلم تنگ ست

باران ترانه های لبم را شست

باران...لبم...ترانه.....دلم تنگ است

لبخند خاطرات مرا برگرد

برگرد کودکانه دلم تنگ است

دیروز یک نشانه ....دلم لرزید

امروز یک نشانه .....دلم تنگ است

سر را به شانه های که بسپارم؟

آه ای کدام شانه ! دلم تنگ است

 

مهربانا! خدایا!

 ببین که چقدر دلتنگ لحظه‏های با تو بودنم. دلتنگ لحظه‏های عاشقانه‏ات. دلتنگ دستهای مهربانی که دست دلم را بگیرد و آرامم کند. دلتنگ آرامش با تو بودنم. دلتنگ دلداری‏های تو...حال با اینهمه دلتنگی چه کنم؟ چگونه آرام گیرم با این دل پریشان؟

من که جز آستان مقدس تو جایی نمی‏شناسم. به دادم برس یا ارحم الراحمین. نگذار زیر بار امتحانی که از توانم خارج است، بشکنم. نگذار روحم در انجماد چه‏کنم‏ها بمیرد و دلم پژمرده شود...

می‏گویند تو خریدار دلهای شکسته هستی، خوب می‏دانی که دل شکسته‏ام. خسته‏ام. ناتوانم... دستم بگیر ای مهربانترین مهربان...

 

 


به یاد شاعر بزرگ همشهریم-استاد حسین منزوی

    نظر

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

.

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

.

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

********************************

مصراع اول غزل زیر، تنها نوشته مزار منزوی است.

[شروع غزل]

نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟

با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ

تا غزل‌‏های شما،ها، می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟

می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم

اینچنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم

اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود

عشق قیس و حسن لیلا می‌‏شناسیدم؟

در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!

من بریدم بیستون را می‌شناسیدم

مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیوار حتی می‌‏شناسیدم

من همانم, مهربان سال‌‏های دور

رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟