• وبلاگ : ...اينجا شبيه عشق
  • يادداشت : خدا كه عينك ندارد!
  • نظرات : 30 خصوصي ، 41 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     

    كاش همه مثل محمد حسين فكر ميكردند،

    كاش همه حرف محمد حسين رو ميفهميدند،

    ممنونم كه منو از ياد نبردي، باور كن همتون تو ذهنم هستين ولي اين روزا خيلي کم وب ميام، شايد هفته اي يه بار، نميدونم اين قضيه تا کي ميخواد ادامه پيدا کنه،

    صداي ناله هاي ما به آسمان نمي رسد

    به گوش يك فرشته هم صدايمان نمي رسد

    كنار شعرهايمان اگر كه جان دهيم هم

    كسي به داد شعرهاي نيمه جان نمي رسد

    هميشه زندگي اميد و مرگ چاره ساز بود

    به داد دردهاي من نه اين نه آن ...نمي رسد!

    كجاست آن كه گفته اي طبيب دردهاي ما...؟

    چرا در اين زمانه پس به دادمان نمي رسد؟

    بتاز رخش نازنين به دست رستمي دگر

    که اين دوپاي خسته ام به هفت خان نمي رسد

    مرا به سيب قرمز بهشت خود محک نزن

    که روسياهي دلم به امتحان نمي رسد

    تو مي روي و قصه هم به آخرش رسيده که

    زمان به خواهش ِ:(عزيز من بمان( نمي رسد

    تمام سرنوشت من شده همين که ديده اي:

    کسي که هرچه مي دود به کاروان نمي رسد

    دلم گرفته از خودم از اين من ِ بدون تو

    و ناجي هميشگي که ناگهان نمي رسد

    گلايه نيست خوب من،ولي بگو که تا به کي

    كلاغ قصه هاي ما به آشيان نمي رسد

    رويا

    + پريسا 
    هيس س س س س س !!!
    من هم !
    پر از حرف ... پر از سوال ... پرم از خالي ... پرم از ... پرم از دلتنگي براي شما ... پر از دوري اي که چهارماه هست و اين مدت براي من هزار سال گذشت ...
    بي تقصيرم مريم . اگر ببيني مرا مي فهمي که بي تقصيرم .

    مريم مريم مريم ...
    بايد حرف بزنم باهات ... بايد

    و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!

    در اين کوير نمان چشمه اي مسافر شو!

    و عشق بغض مرا از نگاه خيسم خواند

    گرفت زندگي ام را و گفت: شاعر شو!

    و عشق خواست که اين گونه در به در باشم!

    که ابر باشم و يک عمر در سفر باشم!

    عليرضا بديع

    راستي مريمم ديروز خيلي خوش گذشتا

    دست يكي درد نكنه

    مي گم ديدي الي هم آخر به حرف احمد رسيد:

    يه پايان تلخ خيلي بهتر از يه تلخي بي پايانه...

    اگه بدوني اين جمله چقدر با دلم بازي مي كنه!

    امروز مي رم فرياد!

    مريمي دلم برات تنگ شده 5شنبه مي بينمت

    راستي مامان يادت نره برام پفك بخري

    شوخي نكردم! خيلي هم جدي گفتم

    سلام يلدا جان

    منم شما رو لينك كردم

    هر وقت آ كردي منم صدا كن

    خوشحال ميشم تو وبلاگ قشنگت نظر بدم

    من عاشق اون قسمت از متنت هستم كه با رنگ سبز نوشتي

    خبر به دورترين نقطه‌ي جهان برسد
    نخواست او به منِ خسته ـ بي‌گمان ـ برسد
    شکنجه بيشتر از اين؟ که پيش چشمِ خودت
    کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد
    چه مي‌کني؟ اگر او را که خواستي يک عمر
    به‌راحتي کسي از راه ناگهان برسد،...
    رها کني برود از دلت جدا باشد
    به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد
    رها کني بروند و دو تا پرنده شوند
    خبر به دورترين نقطه‌ي جهان برسد
    گلايه‌اي نکني بغض خويش را بخوري
    که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد
    خدا کند که... نه! نفرين نمي‌کنم... نکند
    به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زيان برسد
    خدا کند فقط اين عشق از سرم برود
    خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

    دلم برات سوخت:

    زلف رها در بادت آخر داد بر بادم

    لايق نبودم بندگي را کردي آزادم

    بردم شکايت از تو پيش مستي چشمت

    لب وا نکرد اما صداي سرمه بنيادم

    در هرکجا باشي فراموشت نخواهم کرد

    گفتي و در آغوش چشمت بردي از يادم

    يک روز چون زنجير بر پاي من افتادي

    يک عمر همچون سايه در پاي تو افتادم

    خواهد شنيد آخر، تو مي گفتي دلا! ديدي؟

    پشت در بي اعتنايي ماند فريادم

    آيينه اي بودم پر از شيرين که خسرو زد

    بر سنگم اکنون سايه سنگين فرهادم

    جاي شگفتي نيست آتشزايي شعرم

    آذرپرستي چون اوستا بوده استادم

    يوسف دلت پيش زليخا بود و فرسودي

    بيهوده عمري پاي در زنجير بيدادم

    يوسفعلي ميرشکاک

     <      1   2   3